جدول جو
جدول جو

معنی خجسته دم - جستجوی لغت در جدول جو

خجسته دم(خُ جَ تَ /تِ دَ)
مبارک نفس. خوش نفس. آنکه دم خوب داشته باشد. آنکه دم مبارک دارد. آنکه خوش تفال است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خسته دل
تصویر خسته دل
آزرده دل، غم دیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خجسته پی
تصویر خجسته پی
خوش قدم، ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است
نیک پی، فرّخ پی، سپیدپا، فرّخ قدم، فرخنده پی، پی سفید، پی خجسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسسته دم
تصویر گسسته دم
نفس بریده، آنکه از خستگی نفسش بند آمده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(خُ جَ تَ /تِ)
خجسته روی. خوش رو. خوش منظر. آنکه صورتش انسان را بفال برمی انگیزد. مبارک صورت:
او نیز که پاسبان کویست
بر دولت تو خجسته رویست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تِ دِ)
دل فکار. دل افکار. دلخسته. غمناک. غمین. دلتنگ. (یادداشت مؤلف) :
بیاورد پس خسرو خسته دل
پرستنده سیصد عماری چهل.
فردوسی.
از اندیشگان زال شد خسته دل
بران کار بنهاد پیوسته دل.
فردوسی.
که هستند ایشان همه خسته دل
به تیمار بربسته پیوسته دل.
فردوسی.
بدادار گفتا جهان داوری
سزد گر بدین خسته دل بنگری.
فردوسی.
ملک ما بشکار ملکان تاخته بود
ما زاندیشۀ او خسته دل و خسته جگر.
فرخی.
خوار باد و خسته دل بدخواه جاه و دولتش
گر به بغداد است و ری یا در طخارستان و خست.
سوزنی.
خسته دلم شاید اگر بخشدم
کلک و بنان تو شفای جنان.
خاقانی.
طاعنان خسته دلش می دارند
خار در دیدۀ طاعن تو کنی.
خاقانی.
زین واقعه چرخ دل شکن را
هم خسته دل وفکار بینید.
نظامی.
گردد ز جفات صاحب ملک
آگاه و تو خسته دل شوی زان.
بدر جاجرمی.
گر خسته دلی نعره زند بر سر کویی
عیبش نتوان گفت که بی خویشتن است آن.
سعدی (طیبات).
ای زاهد خرقه پوش تا کی
با عاشق خسته دل کنی جنگ.
سعدی.
مرا با آن چنان الفتی نبود که از مفارقتش خسته دل باشم. (گلستان سعدی).
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در خروش و در غوغاست.
حافظ.
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم.
حافظ.
عشق رخ یار بر من زار مگیر
بر خسته دلان رند خمار مگیر.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گُ سَسْ تَ / تِ دَ)
آنکه از پس دویدن مانده باشد و نفسش گسسته باشد. (آنندراج). آنکه نفسش بند آمده باشد:
پیوسته باد عزّت و فرّ و جلال او
بدگوی را بریده زبان و گسسته دم.
فرخی.
نگر که در پی بویت دویده بود صبا
که وقت صبحدمش خوش گسسته دم دیدم.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ / تِ پَ / پِ)
مبارک قدم. (از آنندراج). پی خجسته. فرخ پی. نیک پی. مبارک پی. فرخ پی. فرخنده پی. خوشقدم. میمون النقیبه:
خجسته پی و نام او زردهشت
که اهرمن بدکنش را بکشت.
دقیقی.
خجسته بادت عید ای خجسته پی ملکی
که با سیاست سامی و با هش هوشنگ.
فرخی.
امیر بر سپه و بر ملک خجسته پی است
بچند فتح ملک را خدای کرد ضمان.
فرخی.
باز بر ما وزید باد شمال
آن شمال خجسته پی مرکب.
فرخی.
گفتم کدام شاه نشان ده مرا بدو
گفتا خجسته پی پسر خسرو زمان.
فرخی.
بخت من رهبری خجسته پی است
کس ندارد چو بخت من رهبر.
فرخی.
گفتم که نام صاحب و نام پدرش چیست
گفتا یکی خجسته پی احمد یکی حسن.
فرخی.
فرخ فری که بر سرش از ماه و آفتاب
چتر است چون دو بال همای خجسته پی.
منوچهری.
زین استوار کار وزیر خجسته پی
این دولت خجسته چو کوه استوار باد.
مسعودسعد.
این نامه که نامدار وی باد
بر دولت وی خجسته پی باد.
نظامی.
، آنکه فرزندان خوب بجا گذارد. آنکه از او اعقاب محترم بجای ماند
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ دَ)
مبارک شدن. فرخنده شدن. خوش یمن شدن. خوش قدم شدن
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ / تِ یَ)
نیکوسیرت. خوش صفت. خوش خصال. فرخنده سیرت. خجسته خصال. گاهی خوش نفس و خوش ذات نیز آید:
همه اجداد او خجسته شیم
مالک تاج و تخت تا آدم.
(از حبیب السیر چ 1 جزو4 از ج 3 ص 322)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ / تِ فَرر)
فرخ فر. فرخنده فر. نکوفر. مبارک فر. نکوفر. و رجوع به فر شود
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ / تِ فَ)
نکوسایه. سایه مبارک. سایه با یمن، سایه با میمنت:
فرخ فری که بر سرش از ماه و آفتاب
چتر است چون دو بال همای خجسته فی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از خجسته یی
تصویر خجسته یی
مبارک قدم مبارک پی فرخ پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسته دل
تصویر خسته دل
آزرده دل، مصیبت زده غم دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجسته پی
تصویر خجسته پی
خوش قدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجسته شیم
تصویر خجسته شیم
نیکو سیرت
فرهنگ لغت هوشیار
خجسته طلعت، خجسته لقا، خوش رو، خوش منظر، خوش سیما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خجسته فال، خوش طالع، خوش قدم، مبارک قدم، فرخ پی، نیک پی، مبارک پی، میمون، همایون فال، همایون
متضاد: بدشگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزرده خاطر، آزرده دل، دل آزرده، غمدیده، ماتم دار، مصیبت رسیده، رنج دیده، رنج کشیده، محنت دیده، عاشق، شیفته، شیدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد